ایران عزیزم، سلام!
امیدوارم امروز، سرحالتر از همیشه باشی و سایۀ دماوند استوارت، گستردهتر از دیروز، بالای سرمان باشد و ستون خیمههای حسینیات، همچنان، تکیهگاه مردم این مرز و بوم بمانَد.
تو را دوست دارم، به پهنای کویر لوت و دشت کویرت، و به عمق خلیجِ همیشه فارسَت. دوستت دارم به بلندای قلّههای البرز و زاگرس و به زلالی آب دریای خزرت.
تو را دوست دارم ای خانۀ مِهر علی علیه السلام و ای آشیانۀ محبّت فاطمه سلام الله علیها. جای جای تو برای من، دنیا دنیا خاطره است. از شلمچهات بوی عاشقی به مشام میرسد و خرّمشهرت مرا به یاد خونهایی میاندازد که بر زمین ریخته شد تا تو همیشه آسمانی بمانی. تنگۀ هرمز را دوست دارم از آن رو که دشمنانت را به تنگ آورده و استخوانی در گلوی آنان شده.
ایران من! همیشه خدا را شکر میکنم آن روزها که تو را تکّه تکّه میکردند، دست اجانب، شکست و مشهد را از تو جدا نکردند؛ چرا که قلب عرشیِ تو در مشهد میتپد و قلب ما به عشق قلب تو، شوق تپیدن دارد.
ایرانِ دوستداشتنی! اگر از احوال من خواسته باشی، ملالی نیست، جز غصّۀ پیری تو. شنیدهام رو به پیری میروی ایران! راست میگویند؟ من همیشه ایران را جوان دیدهام و صلابت جوانیاش، قوّت قلبم در معرکۀ سختیها و میدانهای بلا بوده است. تو اگر پیر شوی، تکیهگاه میخواهی و چگونه دیگر میتوان به تو تکیه داد؟ ای عزیزتر از جان، ایران!
تو سالهاست که با اتّکا به جوانانِ به خدا تکیهکردهات، بی آن که دستی بر شانۀ اغیار گذاشته باشی، محکم و استوار روی پا ایستادهای و حاصل ایستادگیات، دندانهای به هم فشردۀ دشمنانی است که صلابت و اقتدار تو، شادی ایّامشان را به عزا و شیرینی قدرتشان را به تلخی بدل کرده است.
ایران من! ما تا به امروز به پهناور بودن تو میبالیدیم؛ امّا کسانی که برای تو دندان تیز کردهاند، میگویند وقتی تو پیر شوی، دریدن و بلعیدنت، آسان میشود.
ایران من! ما تا به امروز به پهناور بودن تو میبالیدیم؛ امّا کسانی که برای تو دندان تیز کردهاند، میگویند وقتی تو پیر شوی، دریدن و بلعیدنت، آسان میشود. از همین روست که دشمنانت، چشمانتظارِ پیری تو نشستهاند و لحظهها را یکی پس از دیگری میشمُرَند تا کمر خم کنی و آنها نیز شمشیر از غلاف، بیرون کشند و … . نه! گفتنش هم دل دریا میخواهد که من ندارم.
ایران عزیز! راست است که میگویند اگر پیر شوی، باید دروازۀ کشورمان را به روی دیگران، باز کنیم؟ بگذار مانند بچّهای که بهانه کرده و آرام نمیگیرد، بگویم: نمیخواهم! نمیخواهم! نمیخواهم که غریبهها بیایند گلیم ما را از آب، بیرون بکشند. مگر ما مردهایم؟ پس عزّتمان چه میشود؟ مگر فرهنگمان را از سر راه آوردهایم که با مهاجرت غریبهها به کشورمان، چوب حراج بر آن بزنیم؟
عزیز دلم ایران! ما فرزندانِ جوان توییم که همیشه به نام تو بر دیگران، فخر فروخته و با پرچمت در همۀ عالم، دورِ پیروزی زدهایم. اندیشمندان ما میگویند: اگر جوانان این مرز و بوم میخواهند ایرانشان برای همیشه جوان بماند، باید بر فرزندانشان بیفزایند و این برای ما، میدان جدید مبارزه است. مبارزه که همیشه با تیر و تفنگ نیست. امروز، میدان مبارزهمان، پشت پا زدن به رفاهی است که بدان خو کردهایم.
دنیا یادش هست که در میدان جنگ هشت ساله، جوانانی جولان دادند که پیش از آن، حتّی یک روز تجربۀ جنگ نداشتند و امروز هم جوانان ما به زودی این میدان را شناخته، میاندار این مبارزه خواهند شد.
خانۀ همیشگی من ایران! خم به ابرو نیاور که جانم به درد میآید. آسودهخاطر باش که ما فرزندان تو نمیگذاریم قامتت از فرط پیری خم شود. فرزندانی که خدا به ما خواهد داد، نمای زیبا و دلرُبای تو را همیشه جوان نگاه میدارند و جوانیِ رخسار تو، جان دشمنانت را از تن به در خواهد کرد.
ما به همۀ دنیا ثابت خواهیم کرد که ایرانیجماعت، وارث رحمت نبوی، غیرت علوی، شهامت فاطمی، سیاست حسنی و شجاعت حسینی است و همیشه پرچم پنج تن آل عبا علیهم السلام را بر فراز آسمان ایران، برافراشته نگاه خواهد داشت. پس ایران! جوان بمان!